هفته ای که گذشت...
سلام
امروز شنبه است و درست یک هفته است که به خاطر رفتن به شهرستان نتونستم مطلب جدیدی بزارم.
البته همه مون رفته بودیم یعنی خاله مریم و هاجر و بچه های گلشون، مامان جون و دایی علی هم اومده بودند.
همه اقوام رو از نزدیک دیدیم و یه صله ارحام درست و حسابی کردیم.
و اما ...
فاطمه مثل داداشش حالا 3 تا دندون درآورده با این تفاوت که از فاطمه دائمی و از محمد حسین شیری.
حسین کوچولو که ماشا الله روز به روز بزرگتر می شه اما مامانش در موردش ناراحته، آخه تو پی پی کردن یه کم مشکل داره.
ریحانه هم یه چند روزه که مریضه و اسهال، استفراغ می کنه و به گفته ی مامانش چیزی نمی خوره. نمی تونم ریحانه شیطون رو که یه جا بند نمی شه، مریض ببینم.
زهرای ما هم که دو روز تب داشت که با دادن استامینوفن تبش پایین نیومد، به همراه مامان جون اطهرش مشغول خوندن دعای نور و سوره والعصر شدیم که الحمدالله بر طرف شد ان شاالله اسهالش هم خوب می شه.
زهرا چند روزه که یاد گرفته دست دسی کنه، قبلا با پاهاش دست دسی می کرد حالا دستهاش اضافه شده؛ دیگه داره واسه خودش خانوم می شه.