با دوستان در مشهد
زهرا از وقتی که از مشهد اومدیم حسابی مریض و سرما خورده.
شب ها که تا صبح گریه می کنه من و باباش نتونستیم درست بخوابیم؛ البته خود زهرا کوچولو بیشتر اذیت شد چون توی تب می سوخت؛ دماغش هم گرفته بود نمی تونست شیر بخوره، مامانی بمیرم خیلی اذیت شدی.
ایشالله هر چه زودتر خوب بشی.
ما کلا روی هم رفته 2 روز مشهد بودیم و فقط 3 بار تونستیم حرم بریم. که همین هم کلی بهمون چسبید. قربون امام رضا برم ،یه سلامش واسه دنیا و آخرتمون غنیمته.
تو آن مدت خونه ی یکی از دوستای بابایی بودیم که دو تا بچه ناز داشتند، هادی و هستی. اونا کلی با زهرا بازی کردند. زهرا هم به راحتی کل خونشون رو گشت می زد و از این محل جدید راضی بود.
خوبه هتل نرفتیم چون به زهرا سخت می گذشت آخه دخترم نمی تونه یه جا بشینه و باید 4 دست و پا همه جا رو بگرده، که این کار تو هتل ممکن نبود.
عوضش خونه دوست بابا کلی به زهرا خوش گذشت آخه دو تا دوست ناز نازی پیدا کرده بود که می تونست با اونا بازی کنه.