* وبلاگ نی نی های حاجی ** وبلاگ نی نی های حاجی *، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

☺ نی نی های حاجی ☺

رکوردی تازه

ما دو خواهر در بزرگ کردن بچه ها مون رکورد زدیم اگه بدونید چه رکوردی؟ بله، زهرا کوچولو در ٩ ماه و نیمگی دارای وزن ٧٢٠٠ گرم است و محمد حسین هم در ٨ ماهگی ٧٥٠٠گرم. این طور که استاندارد ها می گه، به نسبت وزن موقع تولد، زهرا و محمد حسین در این سن، هر دو باید حداقل ٨٨٠٠ گرم وزن داشته باشند؛ انگار دست به یکی کردند که همین طور کوچولو بمونند. با این وضع وزنشون نمی دونیم باید چی کار کنیم؛ زهرا که اصلا میلی به خوردن غذا نداره، محمد حسین هم بعد از خوردن ٤-٥ تا قاشق دیگه هر چی بهش بدیم با دست از دهنش بیرون می یاره یا فوت می کنه بیرون. ما در حسرت غذا خوردن درست بچه هامونیم. کلی از این قضیه ناراحتیم.  دکتر هم که برای حل ا...
7 اسفند 1390

با دوستان در مشهد

زهرا از وقتی که از مشهد اومدیم حسابی مریض و سرما خورده. شب ها که تا صبح گریه می کنه من و باباش نتونستیم درست بخوابیم؛ البته خود زهرا کوچولو بیشتر اذیت شد چون توی تب می سوخت؛ دماغش هم گرفته بود نمی تونست شیر بخوره، مامانی بمیرم خیلی اذیت شدی. ایشالله هر چه زودتر خوب بشی.  ما کلا روی هم رفته 2 روز مشهد بودیم و فقط 3 بار تونستیم حرم بریم. که همین هم کلی بهمون چسبید. قربون امام رضا برم ،یه سلامش واسه دنیا و آخرتمون غنیمته. تو آن مدت خونه ی یکی از دوستای بابایی بودیم که دو تا بچه ناز داشتند، هادی و هستی. اونا کلی با زهرا بازی کردند. زهرا هم به راحتی کل خونشون رو گشت می زد و از این محل جدید راضی بود. ...
3 اسفند 1390

2 ماهگی حسین

خاله هاجر اینا دارند خونشون رو تعمیر می کنند؛ اینه که چند وقتی خونه مامان جونند. اونجا هم نمی رسه که به اینترنت وصل شه و برا نازنیناش مطلب بنویسه. پس من می گم: حسین جونی یک شنبه واکسن 2 ماهگی اش رو زده؛ آخه 30 بهمن، پسر نازنازی خونواده 2 ماهه شده. جیگر طلا، عسل بلا؛ 2 ماهه شدنت مبارک. جینگولی خاله، واکسن زدی که زیاد اذیت نشدی؛ طوری نیست خاله بزرگ می شی یادت میره. ...
3 اسفند 1390

رفتن به مشهد

قراره من و بابایی امروز ساعت ٣ برای اولین بار زهرا ناز نازی رو به مشهد ببریم. من که خیلی خوشحالم، دلم می خواست زودتر از این زهرا رو به مشهد ببرم. خدا رو شکر امام رضا(ع) بعد از ٢ سال ما رو طلبیدند؛ بی نهایت خوشحالم و برای دیدن صحن و سرای امام رضا لحظه شماری می کنم. می گند مشهد خیلی سرده ؛ یادم باشه لباس گرم برای دختر گلم بر دارم، که سرما نخوره. ساعت ٢:٥٠ هواپیما پرواز می کنه و ان شاالله ساعت ٦:١٠ در مشهد فرود می آییم.  ان شاالله که به سلامتی بریم و برگردیم. دوستان، آشنایان، مادر، پدر، دو خواهر و برادرم؛ خوبی، بدی حلال کنید.    تا جمعه شب خداحافظ ...
26 بهمن 1390

بعد از 3 روز تعطیلی

صبح که از پنجره به منظره بیرون نگاه کردم دوباره با آسمانی دود آلود روبه رو شدم، کاش همیشه تعطیل بود تا تهران و این نی نی هامون می تونستند نفس بکشند. آخه از 5شنبه هر روز که از پنجره بیرون رو نگاه می کردم یه آسمون آبی می دیدم با کلی ابر و کوه های رو به رو که پر از برف بود منظره زیبایی بود گاه و بی گاه با زهرا منظره روبرو رو می دیدیم و کیف می کردیم ولی هنوز یک روز نگذشته که آسمون تهرون دوباره پر از دود شده و دیگه خبری از کوه و ابر و آسمون آبی نیست. حیف.... تهران شهر زیبایی است با آب و هوای خوب ولی این شلوغی و ترافیک آن رو به یه شهر کثیف و دود آلود تبدیل کرده. دیگه هوای شهر با دود و سرب حاصل از ماشین ها برای نفس کشیدن نی نی هامون سمی...
24 بهمن 1390

من مانده ام تنهای تنها......

  امروز جمعه است و روز تولد پیامبر (ص) و امام جعفر صادق (ع)، اما من و زهرا تو خونه نشسته ایم و حسابی حوصلمون سر رفته زهرا که وقت و بی وقت می ره می چسبه به در و به زبون خودش حرف می زنه مشخصه که بیشتر از من حوصلش سر رفته. مامان جون و دایی و خاله ها همه رفتند شهرستان و ما فقط تهران ماندیم. دیشب عروسی پسر خاله ی بابای زهرا (مجید) بود امشب هم عروسی دختر عمه من(عظیمه) بود فردا ظهر هم سالگرد نه نه جان (مادر بزرگ مادری من). البته همه این مراسم ها شهرستانه و تهران مثل همیشه هیچ خبری نیست جز دود و ترافیک و شلوغی.   ...
22 بهمن 1390